ذهن و مورخ
وظیفهی تاریخ (مانند علم و هنر) آوردن چیزهای معین به ذهن است. این ادعا چه معنایی میتواند داشته باشد. آنتونی کنی، فیلسوف معاصر، این گونه راهنمایی میکند: "معنای اصلی ذهن عبارت است از قابلیت کسب تواناییهای فکری...
نویسنده: مایکل استنفورد
مترجم: احمد گل محمدی
مترجم: احمد گل محمدی
1. توانایی به کار بردن نمادها
وظیفهی تاریخ (مانند علم و هنر) آوردن چیزهای معین به ذهن است. این ادعا چه معنایی میتواند داشته باشد. آنتونی کنی، فیلسوف معاصر، این گونه راهنمایی میکند: "معنای اصلی ذهن عبارت است از قابلیت کسب تواناییهای فکری... یعنی توانایی هایی برای فعالیتهای فکری". به نظر او چنین فعالیتهای فکری "دربرگیرندهی خلق و به کارگیری نمادهاست"؛ چنانکه در ریاضیات، فلسفه، نقاشی و شعر صورت میگیرد (Kenny, 1992,p.123).هر چند این موضوع قابل بحث است که آیا فعالیتهای فکری باید دربرگیرندهی نمادها باشند، بیگمان مهمترین فعالیت عقل کاربرد زبان است. زبان هم دربرگیرندهی مفاهیم و تفکر مفهومی است و نمادها ابزار انجام چنین فعالیتی است. پس اجازه دهید نمادها را بررسی کنیم، زیرا شناخت ما از تاریخ، به دو معنا، شناخت نمادین است: (1) نمادهای متعلق به گذشته (اسناد، نشان ها، کتیبهها و از این قبیل) باید تفسیر شوند؛ (2) شکل کنونی آن شناخت (سخنرانی ها، کتابها، مقالات و از این قبیل) در قالب واژهها بیان میشود. پس عمدتاً نمادها هستند که چیزهای نامحسوس را به ذهن میآورند.
بخش عمده (گر چه نه همه ی) شناخت ما از گذشته بر تفسیر نمادها استوار است. این نمادها عمدتاً واژهها و اعداد موجود در اسناد یا متون تاریخی هستند، ولی انواع دیگر نمادها نیز، مانند آرمهای نظامی، صلیبها، هلالها یا شمعدانهای ادیان بزرگ و همهی نقش و نگارهای هنری سدههای میانی و رنسانس مهم هستند (ر.ک: Haskell, 1993; Panofsky, 1970 ) در این باره بیشتر سخن خواهیم گفت و فعلاً کافی است یادآور شویم که معمولاً دو نوع معنا باید تفسیر شوند. نوع اول معنای قراردادی یک نماد است، مانند واژه KING و Crown که طبق توافق به شاه اطلاق میشود. البته قراردادها گوناگون هستند و تغییر میکنند. مثلاً واژهی KING دقیقاً به معنای آن شاه که در سدهی شانزدهم وجود داشت نیست و آرمهای نظامی هم همان معنایی را که در سدههای میانی داشتند ندارند. بنابراین، هنگام تفسیر یک نماد باید دقت کنیم که آنچه به این نماد نسبت میدهیم همان معنایی باشد که در زمان و مکان کاربرد این نماد وجود داشت. نوع دوم معنایی که باید تفسیر شود قصد یا نیت همان فردی است که آن را هنگام تولید متن، سند، نقاشی، نقشه، یادبود یا تزیین مدنظر داشت. در این مورد پرسش این نیست که "این نماد چه معنایی داشت؟"، بلکه این است که "این نماد چه معنایی برای او داشت؟" دربارهی نمادها بیشتر سخن خواهیم گفت و فعلاً به یادآوری این نکته بسنده میکنیم که هم کاربرد و هم تفسیر نمادها قطعاً فعالیتهای فکری هستند و بنابراین، دربرگیرندهی عملکرد ذهن.
همچنین باید یادآور شویم ما از گذشته صرفاً بر نمادها استوار نیست. همهی انواع ساختههای دست انسان، از سنگ چخماق گرفته تا لیزرها به صورت دادهها و شواهدی از سازندگان و مصرفکنندگان آنها باقی میمانند. محصولات بزرگتری مانند خانهها، قلعهها، کشتیها، پلها، روستاها و شهرها نیز چنین هستند. بقایای انسان هم، به ویژه دندانها و استخوانها چنین خاصیتی دارند. همهی اینها شواهد و دادههایی از گذشته هستند که اهل فن، باستانشناسان، انسانشناسان و مورخان باید به دقت تفسیر کنند. آیا چنین تفسیرهایی را علیرغم آنکه به نمادها تعلق ندارند میتوان به این دلیل که دربرگیرندهی زبان و مفاهیم هستند فعالیتهای فکری به شمار آورد. بیگمان آنها مصداق کاربرد ذهن هستند.
پس روشن میشود که مطالعهی انواع بسیاری از فعالیتهای انسانی متضمن کاربرد مکرر ذهن است. اشخاصی که ساختمان میسازند نقاشی میکنند یا نامه مینویسند با این کار قابلیتهای ذهنی خود را نشان میدهند. مورخان، باستانشناسان، تصویرگران و عالمان دیگری که شواهد برجای مانده از این فعالیتهای اولیه را تفسیر میکنند باید ذهن خود را برای درک فعالیتهای ذهنی کارگزاران تاریخی به کار گیرند. مثلاً کولوزئوم در رُم ذهن رمیها را به کار گرفت و به شیوهای متفاوت ذهن ما را هم اشغال کرد. مورخ باید این شناخت را در قالب زبانی - سخنرانیها، مقالات، کتابها - بیان کند. سرانجام خواننده یا دانشجو هم باید ذهن خود را برای درک مفاهیم نمادهای (واژه های) زبانی او به کار اندازد تا بتواند رویدادهای گذشتهی معینی را درک کند.
2. قابلیت و عمل
پرسشهای مربوط به ماهیت ذهن از جمله مسائل پایدار (و شاید غیر قابل حل) فلسفه است.(1) خوشبختانه این پرسشها اهمیت چندانی برای تاریخ ندارند. در این مورد کار ویژهی ذهن مورد نظر ماست نه ماهیت ذهن. از لحاظ اهداف ما در این بحث نکتهی مهم پی بردن به این است که ذهن را میتوان چونان چیزی که افراد انجام میدهند و میتوانند انجام دهند (یا قابلیت انجام آن را دارند) تعریف کرد. البته باید میان قابلیت و عملی کردن آن قابلیت تمایز قائل شد. مثلاً هنری هشتم دو خدمتکار خوب به نامهای توماس کرامول و توماس کرانمر داشت که قابلیت (در این مورد هم ذهنی و هم سیاسی) محکوم کردن آنان به مرگ را داشت. او این قابلیت را در مورد کرامول عملی کرد، نه (بر خلاف انتظار بسیاری افراد) در مورد کرانمر که سرانجام خود شاه را مهار کرد. یا مردی که شاید توانایی فکری فرانسه صحبت کردن را دارد ولی فقط در موارد معینی آن را عملی میکند. هنگام داوریهای تاریخی باید بدانیم که کارگزاران تاریخی چه چیزی ممکن بود (به دلیل داشتن توانایی یا ظرفیت لازم) انجام دهند ولی انجام ندادهاند. داوریهای ما دربارهی اینکه چرا یک شخص، P کاری ، X را که به نظر میرسد انجام آن در آن زمان درست یا ممکن بوده است انجام نداده، تا حدودی به این بستگی دارد که آیا P توانایی انجام X را داشته ولی خودداری کرده یا او اصلاً قادر به انجام X نبوده است. همچنین اگر ذهن عبارت باشد از "قابلیت کسب تواناییهای فکری" در مورد هر کس یکسان نیست. مثلاً، تردید دارم که ذهن من ظرفیت کسب توانایی تصنیف یک اُپرا یا انجام معادلات پیشرفتهی ریاضی را داشته باشد. بنابراین، دانستن اینکه p ظرفیت کسب چه تواناییهایی را داشت و عملاً در آن هنگام چه تواناییهایی را کسب کرده بود شاید در تاریخ برای ما مهم باشد.3. خلاصه
این بحث را با بر شمردن شیوههای اهمیت یافتن ذهن در حوزهی فلسفهی تاریخ به پایان خواهیم برد. آن شیوهها عبارتاند از:1) هم فلسفه و هم تاریخ (مانند علم) فعالیتهایی عمدتاً ذهنی هستند که از نمادها و مفاهیم به نحو چشمگیری استفاده میکنند. در واقع آنها نسبت به فناوری یا درک معمولی، فعالیتی بیشتر ذهنی و کمتر تجربی هستند. شاید فعالیت در عرصهی تاریخ از بسیاری جنبهها به علم و فلسفه نزدیکتر میشود و شباهت آن با درک معمولی روزمره کاهش مییابد، هر چند این فرایند شاید در مجموع مطلوب نباشد.
2) ذهن برای فلسفه اهمیت زیادی دارد. عقل، خرد، مغز، آگاهی، شخص و سوژه هنوز هم از مفاهیم مهم تفکر فلسفی معاصربه شمار میآیند. مسائل گوناگون مربوط به خویشتن و اخلاق، و مربوط به دانستن و انجام دادن چیزهای معنادار و درست نیز چنان اهمیتی دارند. این بحثها فقط از لحاظ وظیفهی مورخ در تشخیص، درک و ارزیابی کنشهای انسانها در گذشته اهمیت (البته به درجات مختلف) دارد.
3) امروزه تاریخ بیش از پیش چونان تفسیر یا درک معنا - نه تنها معنای اسناد و متون بلکه معنای کنشهای فردی و جمعی انسانها - تلقی میشود. پس آیا نمیتواند اهمیت دست کم بخشی از گذشته را برای حال ما بنمایاند؟ پرسش مناسب "این چیز چه معنایی برای ما دارد؟" هم به همین دلیل مطرح میشود. (این پرسش نمیتواند پرسش اساسی تاریخ باشد، ولی بدون آن شمار و حجم پژوهش، تألیف و مطالعهی تاریخ بسیار کاهش مییافت).
4 ) مورخان بیش از پیش به پندار و کردار از کارگزاران تاریخی علاقهمند میشوند. تاریخ فکری یا تاریخ "ذهنیتها"، هنر، سیاست، ادبیات، الهیات یا خود تاریخ فلسفه جملگی چونان بخشی از تاریخ افکار و تصورات تلقی میشود. همانگونه که یک مورخ معتقد است، تاریخ معناها را هم باید به این مجموعه افزود (ر.ک: Bouwsron in Rabb and Rotberg, 1982). البته این بیان به معنای تأیید و حمایت از بحث منسوخ دوگانگی ذهن- ماده نیست. مثلاً ناپلئون از لحاظ طراحی شیوههای نبرد و وضع مجموعه قوانین مدنی، هوشمند دانسته میشود. اینگونه ملاحظات هم تعریف موضوع مورد پژوهش را برای مورخان افکار و تصورات دشوار میکند. مثلاً مرز میان تاریخ ریاضیات، تاریخ جادوگری، تاریخ آداب و رسوم و تاریخ آشپزی کجاست؟ همهی اینها فعالیتهای ذهن هستند همراه با فعالیتی کموبیش جسمی و فیزیکی. اگر ریاضیدان معاصر بیشتر از سرآشپز از فناوری (رایانه و از این قبیل) استفاده کند، آیا این امر باعث خواهد شد تا جنبهی فکری یا "ذهنی" فعالیت او کمتر از جنبهی فکری کار آشپز در آشپزخانه باشد؟
5) مورخ با آثار و بقایا یا چیزهای باقیمانده از اعصار و دورانهای گذشته سروکار دارد. همین آثار و بقایا شواهد یا تقریباً تنها شواهد مربوط به گذشته است که او در اختیار دارد. او میکوشد این شواهد و دادهها را تفسیر کند تا مشخص شود که انسانها (شاید یک نقاش یا نویسنده یا موسیقیدان یا بنا) دقیقاً چه کار میکردند. از این لحاظ عملکرد عینی و مشهود او مهم نیست بلکه اهمیت در این است که عمل او در واقع نوعی فعالیت ذهن و تأملات فکری و مغزی نمود یافته در حرکات چشم و دست است. فعالیت مورخ هم ذهنی است، زیرا او از روی بقایای مادی پی به آن ساختار ذهنی، نه فقط ساختار مغز، میبرد که سالها یا سدهها پیش، آثار مورد مطالعهی او را خلق کرده است. بدین ترتیب ذهنها ذهنها را درک میکنند، گرچه بین آنها سدهها فاصله وجود دارد. (2) البته در این فعالیتها هم مغز به کار گرفته میشود و هم اعضای دیگر بدن، ولی تکتک اعضا معمولاً اهمیت ندارند، جز در مواردی مانند تأثیر چشمهای مونه (3) یا دستان بیمار رنوار (4). بهتر است فعالیتهای نقاش و دانشمند را چونان کنشهای شخص واحد تصور کنیم. بنابراین، مورخ میکوشد از خلال سدهها به ذهن نظامیان عالیرتبه، مجرمان، سیاستمداران و دیگر مردان عمل راه یابد به همان شیوه که به ذهن "اهل فکر"، مانند شعرا یا فلاسفه راه مییابد. در همهی موارد، ذهنها از ظرفیتها و تواناییها تشکیل میشوند و تواناییها هم در آنچه مردم انجام میدهند واقعیت مییابند. پس ذهن عمدتاً ولی نه کاملاً همان شخص در حال انجام کنش است. همهی این موارد حکایت از آن دارد که شاید معنا و نکتهای در این گفتهی معروف کالینگوود نهفته باشد که "مورخ باید گذشته را در ذهن خود بازسازی کند" (Collingwood, 1961,p.282). او از این رو چنین ادعا میکند که معتقد بود "کل تاریخ، تاریخ تفکر و اندیشه است (p.215). شاید او باید میگفت که کل تاریخ تاریخ ذهن است، زیرا چنانکه اکنون میتوانیم درک کنیم، چنان ادعایی موجهتر میبود.
پینوشتها:
1. در مورد غیر قابل حل بودن، ر. ک: McGinn (1993)، به ویژه فصل 1 و 2.
2. این گفته به معنای ادعایی متافیزیکی در بارهی ماهیت ذهن نیست. حتی یک فیزیکدان هم شاید چنین تصویری از فعالیت مورخ را بیگمان بپذیرد.
3. Claude Monet (1840-1926), نقاش امپرسیونیست فرانسوی،م
4. Pierro A. Renoir (1841-1919), نقاش امپرسیونیست فرانسوی-م
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفهی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}